مطمئناً شما با تعریف صفت آشنا هستید. کلمهای که اسم را توصیف میکند، صفت است. قید را هم میشناسید. کلمهای که فعل، صفت یا قید دیگری را توصیف میکند، قید است. این را هم خوب میدانید که بیشتر قیدها در زبان انگلیسی به -ly ختم میشوند. اما خوب است بدانیم که در زبان انگلیسی صفتهایی هم داریم که به -ly ختم میشوند. شناخت این صفتها اهمیت دارد، زیرا که کاربرد یک صفت بهجای قید میتواند معنی کل جمله را بهم بریزد.
به عنوان مثال کلمه cowardly را در نظر بیاورید. در فرهنگ لغتهای دوزبانه برای این کلمه معانی ترسو، جبون و بزدلانه قید شده است. خوب شما اگر کلمه را به درستی نشناسید، به راحتی میتوانید این کلمه را به جای قید به کار ببرید و بگویید.
XXXXXXXX She cowardly ran away!!!!!! (incorrect)
جمله بالا برای یک انگلیسی زبان به معنی (او ترسو فرار کرد) است. چنانچه بخواهیم معنی بزدلانه را به عنوان یک قید از کلمه cowardly دریافت کنیم، بایستی از عبارت in a cowardly manner استفاده نمایید. جمله را به شکل زیر اصلاح میکنم.
She ran away in a cowardly manner. (correct) بزدلانه پا به فرار گذاشت.
دلیل دیگری که داشتن تسلط به این نوع صفتها را ضروری میکند، جملات ربطی هستند. جایگاه صفت در جملات انگلیسی قبل از اسم یا بعد از فعل ربطی است. به کاربردن قید بعد از افعال ربطی کاملا اشتباه است و معنی جمله را به کلی عوض میکند. حال اگر صفتهایی را که به -ly ختم میشوند، به درستی نشناسید، ممکن است ساختار جمله را به درستی درک نکنید و صفت را با قید اشتباه بگیرید یا در یک سوال تستی چهار گزینهای به چالش بیافتید و گزینه اشتباه را انتخاب نمایید. جمله زیر را در نظر بگیرید. کلمه likely صفت است ولی اگر به معنی کلمه رجوع کنید به احتمال زیاد با درنظر گرفتن معنی، کلمه را قید فرض نموده و وجود این کلمه را در این جمله با توجه به فعل ربطی اشتباه میپندارید.
Snow showers are likely tomorrow.
ترجمه تحت اللفظی (بارش برف برای فردا محتمل است.) ترجمه روان (احتمال بارش برف برای فردا وجود دارد.)
در مورد اینکه افعال ربطی چه هستند و چه کاربردی دارند در این صفحه صحبت نمیکنم چون پیش از این در ویدئوی آموزشی «زمان حال ساده، حال استمراری و مقایسه این دو زمان» به تفضیل در این مورد توضیح دادهام.
از نکات دیگری که در ارتباط با صفتهای منتهی به -ly لازم به تذکر است، شکل قیدی این نوع صفتها میباشد. در زبان انگلیسی به ما آموختهاند که قید با اضافه کردن -ly به انتهای صفت ساخته میشود. ولیکن در مورد شکل قیدی این نوع صفتها باید با دقت بیشتر برخورد شود. بعضی از این صفتها شکل قیدی و صفتی یکسانی دارند. مانند صفت likely که هم به عنوان قید و هم صفت استفاده میشود. در مورد اینکه آیا این صفتها در جایگاه قید مینشینند یا خیر، میتوان به راحتی با مراجعه به یک فرهنگ لغت به این مهم پی برد.
ولیکن در مورد سایر صفتهایی که قیدی درمورد آنها در فرهنگ لغت ذکر نشده است، میتوان از ساختار زیر برای ساختن قید استفاده کرد.
in a …(adj.).. way/manner,
در جدول زیر نام 122 صفت را از صفتهایی که به -ly ختم میشوند آوردهام. مطمئناً در این لیست تمام صفتهایی که به -ly ختم میشوند نیست و تعداد آنها خیلی بیشتر از این تعداد است. پس شایسته است که قبل از کاربرد هر کلمه به فرهنگ لغت مراجعه نموده و از نقش آن کلمه در جمله مطمئن شوید.
پس بیایید این صفتها را همراه با مثال بیاموزیم تا بهتر در ذهنمان بگنجد.
pebbly | frilly | beastly | ||
Stately | pimply | lonely | gangly | bodily |
lovely | gentlemanly | bristly | ||
timely | Portly | lowly | ghastly | brotherly |
treacly | priestly | ghostly | bubbly | |
ugly | princely | maidenly | giggly | burly |
unearthly | manly | godly | chilly | |
unfriendly | mannerly | goodly | comely | |
ungainly | quarterly | masterly | gravelly | costly |
unlikely | queenly | matronly | courtly | |
unruly | rumbly | mealy | grisly | cowardly |
unseemly | saintly | measly | heavenly | Crassly |
unsightly | scaly | melancholy | hilly | crinkly |
untimely | scholarly | miserly | holy | crumbly |
unworldly | shapely | motherly | homely | curly |
weekly (Can also be an adverb) | sickly | monthly (Can also be an adverb) | hourly | daily (Can also be an adverb) |
westerly | silly | neighbourly | dastardly | |
wifely | sisterly | nightly | deadly | |
wily | slatternly | north easterly | husbandly | deathly |
wobbly | slovenly | northerly | jiggly | disorderly |
womanly | sly | north-westerly | jolly | early |
woolly | smelly | oily | kindly (can also be an adverb) | earthly |
worldly | southerly | only | kingly | easterly |
wriggly | sparkly | orderly | elderly | |
wrinkly | spindly | otherworldly | leisurely | fatherly |
yearly (can also be an adverb) | sprightly | painterly | likely | fortnightly (Can also be an adverb) |
squiggly | pearly | lively | friendly |
برای اینکه بعضی از این صفتها را راحتر به خاطر بسپارید میتوانید، از توضیحات زیر استفاده نمایید. البته دستهبندی تمامی این صفتها غیرممکن است. ولیکن میتوان بعضی از آنها را در دستههایی قرارداد تا بهتر به خاطر سپرده شوند. برخی از آنها را همراه با مثال آموزش دادهام تا این را بیاد داشته باشید که برخی از این کلمات علاوه بر آنکه جایگاه صفت را دارند، میتوانند نقشهای دیگری را نیز در جمله به خود بگیرند.
در مورد صفتهای motherly، fatherly، sisterly، brotherly، husbandly، wifely، grandfatherly، grandmotherly، manly و womanly حتماً این را به خاطر بسپارید که اینها صفت هستند و در جایگاه قید نمیشینند. چنانچه بخواهید به عنوان قید از این صفتها استفاده کنید از همان ساختار in a …. manner استفاده می کنید.
در مورد صفتهای زمان مانند hourly، daily، nightly، weekly، monthly، yearly، fortnightly، timely ، این را به خاطر بسپارید که این صفتها در هر دو جایگاه صفت و قید قرار میگیرند.
The daily paper (adjective) comes daily (adverb).
در مورد صفتهای westerly، southerly، northerly، easterly، north easterly و north-westerly باید بدانیم که این کلمات نقش اسم را نیز در جمله میگیرند و به معنی بادی هستند که از جهت مربوطه میوزد مثل بادهای شمالی. این صفتها در جایگاه قید به شکل زیر استفاده میشوند:
In a westerly direction
چنانچه صفتهایی که در اینجا ذکر شد دارای واژه متضادی مانند uncomely، uncostly، uncheaply، unholy، unhilly، uncostly، unfriendly، non-bodily، non-oily و nondeadly باشند، خوب است بدانید که واژه متضاد این کلمات نیز در همان جایگاه صفت را قرار میگیرند و از همان قواعد صفت پیروی میکنند.
مثال
Beastly (صفت) یعنی: 1- حیوانی 2-حیوان صفت، وحشی 3- وحشیانه، دد منشانه 4- بد، کوفتی، مزخرف
It had been a beastly day and Caroline had been so silly at supper. روز مزخرفی بود و کارولین سر شام زیادی خرفت بود.
Beastly (قید) یعنی: 1- خیلی، زیاد، بدجوری
the weather is so beastly hot. هوا خیلی ناجور گرم است.
bodily (صفت) یعنی: بدنی، جسمی، جسمانی 2- نفسانی
The conduct may be either causing a wound or causing grievous bodily harm.
آن رفتار میتواند منجر به زخمی شدن یا آسیبهای شدید بدنی شود.
Bodily (قید) یعنی: 1- جسماً 2- شخصاً 3- کلاً، یکپارچه، بهطور کامل
He lifted the child bodily aboard. او کودک را کاملاً بیرون آورد.
Bristly (صفت) یعنی: 1- سیخ سیخی، زیر 2- ریشدار نتراشیده
He stroked his bristly chin. چانه سیخ سیخی خود را نوازش کرد.
Burly (صفت) یعنی: 1- قویهیکل، تنومند، هیکلدار 2- درشت، عضلانی، قوی
A burly man is big and strong. یک مرد هیکلمند درشت و قوی است.
bubbly: (صفت) گازدار، پرکفوحباب، بگوبخند، شوخوشنگ، شاد، سرزنده
I don’t really like bubbly drinks. نوشیدنیهای گازدار را خیلی دوست ندارم.
I want a nice hot bubbly bath. دلم یک وان حمام داغ و پرکف میخواد.
Julie’s bright, bubbly personality شخصیت شاد و سرزنده جولی
Bubbly (اسم) یعنی: شامپاین
Chilly (صفت) یعنی: 1- سرد، 2- خشک، بیروح، غیردوستانه، نامهربان
It was a chilly day in October. یک روز سرد از ماه اکتبر بود.
The visitors got a chilly reception. بازدیدکنندگان مورد پذیرایی سرد و خشکی قرار گرفتند.
comely (صفت) یعنی: ملیح a comely face
Costly(صفت) یعنی: 1- گران، گرانبها، گران قیمت 2- ارزشمند 3- پرخرج، پرهزینه 4- زیانبار
For Hank, quitting the company was a costly mistake. برای هنک ترک شرکت اشتباه سنگینی بود.
Buying new furniture may prove too costly. خرید اسبابواثاثیه جدید ممکن است خیلی گران تمام بشود.
در این دو جمله افعال was و prove هر دو فعل ربطی هستند که بعد از آنها صفت مینشیند.
Courtly (صفت) یعنی: ظریف، آهسته، مهذب، باوقار
He bowed in a very old-fashioned and courtly way. به سبکی قدیمی و بسیار مؤدبانه تعظیم کرد.
Crassly (صفت) یعنی: با بینزاکتی،
crinkly (صفت) معنی: 1- (مو) مجعد فرفری 2- چروکدار، چروک 3- (چهره) چینوچروکدار
Crinkly silver foil فویل نقرهای چروکیده
Crumbly (صفت) معنی: 1- ترد، خشک، شکنند 2- سست
crumbly soil/cheese پنیرترد /خاک خشک
Curly (صفت) یعنی: 1- حلقه حلقه 2- فرفری، مجعد
That little girl with the curly red hair is so cute. آن دختر بچه با آن موهای فرفری قرمز خیلی تودلبرو است.
dastardly (صفت) رذیلانه، زشت 2- رذل، پست
a dastardly plot to assassinate the king یک نقشه ناجوانمردانه برای کشتن پادشاه
deadly (صفت) یعنی: کشنده، مهلک 2- (دشمن) قهار، کینهتوز، 3- کاری، کارگر، 4- مثل مرده، مردهخوار،
The two became deadly enemies. آن دو نفر دشمنان کینهتوزی شدند.
The cobra is one of the world’s deadliest snakes. کبری یکی از کشندهترین مارهای دنیا است.
Deadly (قید) یعنی: 1- ملال انگیز، خستهکننده، کسالت آور2- فوقالعاده، شدید، بسیار زیاد
Deathly (صفت) یعنی: 1- مرگگونه، مرگبار 2- شبیه به مرده، مثل مرده
a deathly pallor تبی کشنده
disorderly (صفت) یعنی: 1- آشفته، بهم ریخته، نامرتب، 2- آشوبگر 3- اخلالگرانه
clothes left in a disorderly heap لباسها در تل بهمریختهای رها شدند.
Early (صفت) یعنی: 1- زود 2- زودتر از موقع، پیش از موقع 3- اوایل 4- اولیه، نخستین 5- پیشین
the early morning صبح زود
my earliest memories خاطرات اوایل زندگی من
The project is still in the early stages. پروژه هنوز در مراحل اولیه است.
Early (قید) زود
He arrived early. او زود آمد
She came an hour early. یک ساعت زود آمد.
early in the afternoon اوایل عصر
Elderly(صفت) یعنی: 1- مسن، سالخورده، کهنسال 2- قدیمی، کهنه، از کارافتاده
Elderly people in our society deserve to be treated with respect. شایسته است که افراد مسن در جامعه ما با شایستگی برخورد شوند.
Elderly (اسم) یعنی: سالخوردگان، کهنسالان، افراد مسن
Children and the elderly are those most at risk from the infection.
کودکان و کهنسالان افرادی هستند که بیشتر در معرض خطر عفونت قرار دارند.
Friendly (صفت) یعنی: 1- مهربان، صمیمی، بامحبت، گرم 2- دوستانه، صمیمانه 3- دوست
Kate lives in a place with very friendly neighbors. کیت در محلهای با همسایههای بسیار مهربان زندگی میکند.
The bar is great and the staff are friendly. کافه عالی است و کارکنان صمیمی هستند.
I’m sure that the people are friendlier to strangers in Romania. مطمئنم که مردم در رومانی با غریبهها مهربانتر هستند.
He is very friendly with the Jacksons. او با خانواده جکسون خیلی دوست هست.
فعل to be در این سه جمله نقش فعل ربطی را دارد.
Be friendly to/towards sb با کسی دوستانه برخورد کردن، با کسی مهربان بودن
Be friendly with sb با کسی دوست بودن
Frilly (صفت) یعنی: والان دار، چیندار 2- مصنوع، پرتکلف
یک بلوز پرچین a frilly blouse
Gangly=gangling (صفت) یعنی: دراز، درازِ لقلقو، دِیلاق
Gentlemanly (صفت) یعنی: بانزاکت، مبادی آداب، مؤدب 2- مؤدبانه 3- شریف، محترم
Gentlemanly behavior رفتاری شریف
Ghastly (صفت) یعنی: وحشتناک، مزخرف، افتضاح 2- نفرت انگیز، مهوع 3- هولناک، مخوف، فجیع 4- رنگ پریده، ناخوش،مریض 5- غمگین، ناراحت 6- فاحش، جدی، بزرگ
a ghastly murder یک قاتل وحشتناک
ghostly (صفت) یعنی: شبحوار، شبحگونه، مثل شبح 2- ترسناک، ترسآور 3- روحی
a ghostly silence سکوتی ترسناک
giggly (صفت) یعنی: 1- خوشخنده، 2- ملیح 3- خندان
a giggly young girl یک دختر جوان خوشخنده
godly (صفت) یعنی: 1- مؤمن، پارسا، پرهیزکار، خداپرست، خداشناس
a godly man مردی مؤمن
godly (قید) یعنی: 1- پرهیزکارانه، پارسایانه
goodly (صفت) یعنی: 1- زیاد، معتنابه، قابل توجه 2- زیبا، جذاب، خوش سیما
a goodly number تعداد زیادی
gravely (صفت) یعنی: 1- شنی 2-[صدا] خشن
a gravelly voice یک صدای خشن
a gravelly beach یک ساحل شنی
grisly (صفت) یعنی: مخوف، وحشتناک، هولناک، فجیع
the grisly scene of a murder صحنه مخوف یک قتل
Heavenly (صفت) یعنی: 1- بهشتی، ملکوتی 2- آسمانی، فلکی 3- محشر، معرکه، قشنگ، بهشته
our heavenly Father (= God) پدر آسمانی ما (خدا)
heavenly bodies (= the sun, moon, stars and planets) اجرام آسمانی (خورشید، ماه، ستاره و سیارات)
The dessert is a heavenly chocolate cake. دسر یک کیک شکلاتی محشر است.
Hilly (صفت) یعنی: (پر از) تپه ماهور، پر از پستی و بلندی، تپهزار
hilly area/region منطقهای پر تپه/ فراز و نشیب
holy (صفت) یعنی: 1- مقدس، 2- پرهیزکار 3- مذهبی، پرهیزکارانه
Mecca is known as the Holy City. مکه یک شهر مقدس است.
دقت فرمایید که کلمات زیر به اشتباه به جای کلمه holy قید نگردد.
Holly: درخت (خاس)
holey– full of holes: holey cheese پنیر سوراخدار
wholly– completely; entirely: The group was wholly in favor of the proposition.
Jolly (صفت) یعنی: 1- خوش، شاد، شنگول 2- خوب، عالی، محشر
My uncle Tony has a jolly laugh. عمویم تونی لبخند شادی دارد.
a jolly evening/party/time یک عصر/مهمانی/زمان خوب
jolly (قید) یعنی: 1- خیلی،
You’re jolly nice. تو خیلی خوب هستی.
Sounds like a jolly good idea to me. مثل یک ایده فوق العاده خوب به نظرم میرسد.
Jolly (فعل) یعنی: شیرین زبانی کردن برای، چرب زبانی کردن برای، ترغیب کردن به، با زبان خوش وادار کردن به کاری
Attempting to jolly him, I told him I suspected the Soviets. به منظورشیرین زبانی کردن برایش گفتم که به شوروی مشکوک هستم.
She tried to jolly herself into enthusiasm. سعی کرد تا خودش را به تفریحات و سرگرمی ترغیب کند.
Likely (صفت) یعنی: 1- محتمل 2- مناسب، مساعد، مستعد 3- نوید بخش
Snow showers are likely tomorrow. بارش برف برای فردا محتمل است. (احتمال بارش برف برای فردا وجود دارد. ترجمه روان)
The police are looking for the most likely suspects. پلیس دارد به دنبال مضنونینترین اشخاص میگردد
What are the likely effects of the law going to be? تأثیرات احتمالی این قانون چه چیزی خواهد بود؟
the three most likely candidates for president سه تا از مناسبترین داوطلبین ریاست
Likely (قید) یعنی: احتمالاً
They’ll likely buy a new car soon. آنها احتمالاً به زودی یک ماشین جدید میخرند.
مقالات مرتبط